شمابه وبلاگ رنگین کمان دیگر انتقال خواهید یافت

اسوه ی صبر

اسوه ی صبر
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب
IMG4UP
IMG4UP

فيض الاسلام مى فرمايد: 

بيش از دوازده سال پيش به درد شكم گرفتار شدم و معالجه اطباء سودى نبخشيد. براى استشفاء به اتفاق و همراهى اهل بيت و خانواده به كربلاى معلى مشرف شديم . در آن جا هم سخت مبتلا گشتم . روزى دوستى از زايرين در نجف اشرف ، من و گروهى را به منزلش دعوت نموده ، با اينكه رنجور بودم ، رفتم . در بين گفت و گوهاى گوناگون ، يكى از علماء (ره ) كه در آن مجلس حضور داشت ، فرمود:

پدرم مى گفت : هر گاه حاجت و خواسته اس دارى ، خداى تعالى را سه بار به نام عليا حضرت زينب كبرى (س ) بخوان ، بى شك و دودلى ، خداى عزوجل خواسته است را روا مى سازد. از اين رو من چنين كرده ، شفا و بهبودى بيمارى خود را از خداى تعالى خواستم ، و علاوه بر آن نذر نموده و با پروردگارم عهد و پسمان بستم كه اگر از اين بيمارى بهبودى يافت ، كتاب در احوال سيده معظمه (س ) بنويسم تا همگان از آن بهره مند گردند.

حمد سپاس خداى جل و شاءنه را كه پس از زمان كوتاهى شفا يافتم . اما از بسيارى اشغال و كارها و نوشتن و چاپ و نشر كتاب و ترجمه و خلاصه تفسير قرآن عظيم به نذر خويش وفا ننمودم ، تا اينكه چند روز پيش يكى از دخترانم مرا آگاه ساخت كه به نذرم وفا ننموده ، من هم از خداى عز اسمه توفيق و كمك خواسته ، به نوشتن آن شروع نمودم و آن را كتاب ترجمه خاتون دوسرا سيدتنا المعصومة ، زينب الكبرى - ارواحنا لتراب اقدامهاالفداه - ناميدم.

منبع:تبیان

 

 

IMG4UP
[ یک شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, ] [ 1:21 ] [ فیروز شیردل ] [ ]

در بروجرد مردى يهودى بود به نام يوسف ، معروف به دكتر. او ثروت زيادى داشت ولى فرزند نداشت . براى داشتن فرزند چند زن گرفت ، ديد از هيچ كدام فرزندى به دنيا نيامد. هر چه خود مى دانست و هر چه گفتند عمل كرد، از دعا و دارو، اثر نبخشيد. روزى ماءيوس نشسته بود، مرد مسلمانى نزد او آمد و پرسيد: چرا افسرده اى ؟ گفت ، چرا نباشم ، چند ميليون مال و ثروت براى دشمنان جمع كردم ! من كه فرزندى ندارم كه مالك شود. اوقات وارث ثروت من مى شود. مرد مسلمان گفت : من راه خوبى بهتر از راه تو مى دانم . اگر توفيق داشته باشى ، ما مسلمانان يك بى بى داريم ، اگر او را به جان دخترش قسم بدهى ، هر چه بخواهى ، از خدا مى خواهد. تو هم بيا مخفى برو حرم زينب (س ) و عرض حاجت كن تا فرزنددار شوى . مى گويد: حرف اين مرد مسلمان را شنيدم و به طور مخفى از زنها و همسايه هايم و مردم با قافله اى به دمشق حركت كردم . صبح زود رسيديم ، ولى به هتل نرفتم ، اول غسل و وضو و بعد هم زيارت و گفتم : آقا يا رسول الله ! دشمن تو و دامادت در خانه فرزندت براى عرض حاجت آمده ، حاشا به شما بى بى جان ! كه مرا نااميد كنى . اگر خدا به من فرزندى دهد، نام او را از نام ائمه مى گذارم و مسلمان مى شوم . او با قافله برگشت . پس از سه ماه متوجه شد كه زنش حامله است ، چون فرزند به دنيا آمد و نام او را حسين نهادند و نام دخترش را زينب . يهوديها فهميدند و اعتراضها به من كردند كه چرا اسم مسلمانها را براى فرزندت انتخاب كردى . هر چه دليل آوردم نشد قصه را بازگو كردم ناگهان ديدم تمام يهوديهايى كه در كنار من بودند با صداى بلند گفتند:

اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان عليا ولى الله و همه مسلمان شدند.

منبع:تبیان

 

IMG4UP
[ شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, ] [ 22:0 ] [ فیروز شیردل ] [ ]

 

مردى مصرى نقل مى كرد: روزى در حجره بودم ، زنى باوقار و با حجاب و متانت نزد من آمد و متاعى طلب كرد. سؤ ال كردم : مادر! چرا پريشانى ؟

عرض كرد: اى جوان مصير! يك فرزند بيشتر ندارم ، آن هم به مرض سل مبتلا شده و تمام پزشكان از درمان او عاجز مانده اند حالا آمده ام و آذوقه اى مهيا كنم و به وطن باز گردم .

مردى مصرى گفت : مى شود امشب را در منزل ما مهمان شوى ، تا من هم طبيبى سراغ دارم و فرزند تو را نزد او مى برم ، زن رفت و پسر را آورد و گفت : من هر چه طبيب بوده بردم . مرد مصرى رفت در مقام حضرت زينب (س ) در مصر، و طولى نكشيد برگشت و به زن گفت : آماده باش برويم .و قتى كه زن با فرزند خود به همراه مرد مصرى وارد حرم حضرت زينب كبرى (س ) شدند، زن تعجب كرد و گفت : اين جا كه كسى نيست .

چون اين زن مسلمان نبود و به اين چيزها عقيده نداشت ، ولى مصرى گفت : شما برو و استراحت كن .

 

IMG4UP
ادامه مطلب
[ شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, ] [ 20:23 ] [ فیروز شیردل ] [ ]

 

يكى از شيعيان ، به قصد زيارت قبر بى بى حضرت زينب (س ) از ايران حركت كرد تا به گمرك ، در مرز بازرگان ، رسيد. شخصى كه مسئول گمرك بود، پير زن را خيلى اذيت كرد و به شدت او را آزار روحى داد. مرتب سؤ ال مى كرد: براى چه به شام مى روى ؟ پولهايت را جاى ديگر خرج كن .

زن گفت : اگر به شام بروم ، شكايت تو را به آن حضرت مى كنم .

گمركچى گفت : برو و هر چه مى خواهى بگو، من از كسى ترسى ندارم .

زن پس از اينكه خودش را به حرم و به قبر مطهر رساند، پس از زيارت با دلى شكسته و گريه كنان عرض كرد: اى بى بى ! تو را به جان حسين ات انتقام مرا از اين مرد گمركچى بگير.

زن هر بار به حرم مشرف مى شد، خواسته اش را تكرار مى كرد. آن شب در عالم خواب بى بى زينب (س ) را ديد كه آن را صدا زد.

زن متوجه شد و پرسيد: شما كيستيد؟ 

حضرت زينب (س ) فرمود: دختر على بن ابى طالب (ع ) هستم ، آيا از اين مرد شكايت كردى ؟

زن عرض كرد: بله ، بى بى جان ! او به واسطه دوستى ما به شما مرا به سختى آزار داد من از شما مى خواهم انتقام مرا از او بگيريد.

 

 

IMG4UP
ادامه مطلب
[ شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, ] [ 20:9 ] [ فیروز شیردل ] [ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

ای كه بیماری چرا نزد طبیبان میروی خرده نان سفره زینب كفایت میكند كربلا باشد سفارت خانه حق بر زمین این سفارتخانه را زینب صدارت میكند من چه غم دارم به انبار گنه روز جزا چون خدا از نوکر زینب حمایت می کند عشق زینب نیست جز بیماری فوق جنون هركه گوید یا حسین بر او سرایت میكند بیرق خون خواه شاه كربلا این مطلب است اهل عالم گوش باشید این سپاه زینب است
موضوعات وب
برچسب‌ ها
امکانات وب

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 120
بازدید کل : 19430
تعداد مطالب : 70
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1

دومین سوگواره اسوه صبر